
🍃💜🍃💜🍃💜🍃 سلام کیوتی ها🍵 پارت امروز یکم طولانیه و یه اسلاید از بقیه پارت ها بیشتر داره🌠 تا دیر نشده ... بریم باهم بخونیم !🍀
غرق در تعجب و ترس بودم ... آخه اون از کجا فهمیده بود؟! این همه زحمت که کشیدم و خودم رو لو ندادم ، به باد رفت؟! نکنه کسی من رو لو داده باشه؟ در این صورت قضیه یکم ترسناک میشه! دختره اومد سمتم و برم داشت.بازم بهم لبخند زد و گفت:میدونم که الآن این سوال توی ذهنت هست که من از کجا فهمیدم ... خب خودت بهم گفتی! یا شاید ... عضوی از وجودت!
نمی تونستم صبر کنم و چیزی نگم یا سوالی نپرسم ... به هر حال اون الان میدونست که من این توانایی رو دارم که با انسانها صحبت کنم. گفتم:عضوی از وجودم؟ بیشتر از این نمیتونستم صحبت کنم ...! گفت:آره! ... بعد به سبزی نگاه کرد و گفت:راستش این جیب سبزِ بانمک بهم گفت ... گفت که من و آلبالویی میتونیم حرف بزنیم ... راستی چه اسم قشنگی هم داری! آلبالویی!
ای واااااااای!!!!! سبزی !!!! اگه دستم بهش برسه ... خب راستش هیچ کاری نمیتونم باهاش بکنم ولی دیگه من با اون دوست نیستم.! بهش گفتم:من واقعا از دست این جیب بی نمکی که میگی عصبانی هستم ... می دونی! اینکه ما با آدمها و دنیای اطرافمون ارتباط برقرار کنیم ، چیز خوبیه!اما این قرار ما نبود ... هیچ کدوم از ما حق نداریم که خودمون رو به انسانها لو بدیم و سبزی هم کار اشتباهی انجام داده..!
گفت:سبزی؟! اسمش سبزیه؟! گفتم:بله ... 😐 گفت:خب چرا الان ناراحتی ؟! من:گفتم که حق نداریم خودمون رو به انسانها لو بدیم .... اما سبزی این کار رو انجام داده و به عهدش وفا نکرده . گفت:خب شاید تو اشتباه فکر میکنی ... این من بودم که شمارو لو دادم ... سبزی اصلا نمیخواست این کار رو انجام بده .... اون داشت ....
از شدت اعصاب خوردی زدم توی حرفش و گفتم:اون داشت چی؟! من اصلا توجیه های تورو قبول ندارم. این بار رگ مهربونیش پاره شد و با لحنی عصبی گفت: گوش کن آلبالویی! تو الآن لباس منی ... و باید بهم احترام بزاری که صاحب خوبی برای تو باشم. در غیر این صورت منم به تو احترام نمیذارم و به خوبی ازت مراقبت نمیکنم!
داشتم ترسناک ترین کابوس عمرم رو میدیدم ... صاحب اخمو ، ترسناک و لجباز! اما چرا حق من این بود .. الان من یه صاحب بد داشتم ! یا شاید هم این طور فکر میکردم.! ادامه داد: سبزی داشت تورو صدا می زد .... توی ماشین که داشتیم برمیگشتیم هِی داشت تورو صدا میزد اما تو صداش رو نمی شنیدی و یهو متوجه من شد که داشتم نگاهش میکردم ... ترسیده بود .... به شدت داشت میترسید. بعد توی راه پله ها ، تو خوابت گرفت.من اونجا سبزی رو گیر آوردم و همه چیز رو از زیر زبونش بیرون کشیدم .
با چشمای غمگین گفتم:اما چرا ...؟؟؟ چرا تو همچین کاری کردی؟ خنده ی خشکی کرد و گفت:خب ... لابد خیلی کنجکاو شده بودم! متاسفم .......... ! صحنه خیلی سنگین و غیرقابل تحمل بود ... گفت:شاید خیلی بد هم نباشه ! آلبالویی ! این یه قانونه ! اما الان که زیر پا گذاشته شده ، یعنی دیگه لزومی نداره ماهم خودمون رو برای رعایت کردنش به آب و آتیش بزنیم! پس یعنی ... این یه قانون بود و الآن نیست! چرا همچین حرفی میزد؟! مگه قانون شکنی به این راحتیه؟! همین حرف رو به خودش زدم
گفتم:درسته که این قانون زیر پا گذاشته شده اما ما نباید به کل از بینش ببریم!! گفت:چرا ...! باید همین کار رو انجام بدیم ... چون این قانون فقط برای قبل از زیر پا گذاشتنش تعیین شده و الآن که من میدونم شما می تونید صحبت کنید خب چرا خودتون رو اذیت کنید و صحبت نکنید؟!ما میتونیم دوستای خوبی در کنار هم باشیم!! کمی آرامش بهم تزریق شد! اون داشت کمی باهام صمیمی می شد
یهو صدای سبزی اومد ! واقعا اون این همه وقت شنونده این گفتگو بود؟! گفت:پس نصفش میکنیم! ما باتو صحبت میکنیم،اما فقط با تو ... کسی غیر از تو نباید از این موضوع باخبر بشه ... قبوله؟! گفت:قبوله! خندیدم و خوشحال شدم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عا خودا اسمش سبزیه😸😻
عالی بود عاجی💕
عاره عاجی جونم😁❤️
قفونت🍃✨
وای خیلی قشنگ بود آجی جون❤️❤️❤️❤️❤️ اصلا فکر نمی کردم که لو برن!
مرسییی عزیزممم 😘😘😘❤️❤️❤️
😁😘